بعضی آدمها چقدر با هم تفاوت دارند. به اندازه فاصله آسمان تا زمین، به قدر تفاوت خواب ها و کابوس ها. بعضی ها درخشانند مثل آیینه ای کوچک زیر نور خورشید. تازه و پر طراوت اند مثل شکوفه های ترد در صبح دلنشین بهار. ساده و آرام بخش اند مثل صدای قمری های خواب آلود در ظهر داغ تابستان. خوب و دوست داشتنی اند مثل بوی نان تازه در عصر خنک پاییز. دل چسب و محصور کننده اند مثل شعله های رقصان آتش در شب برفی زمستان. انگار هر صبح فرشته ای پیشانی شان را می بوسد و آنها با هر نگاه، هر کلمه، هر قدم، قاصد شادی های کوچک و بزرگ برای دیگران می شوند.
اما بعضی دیگر تاریک اند مثل اتاقی بی پنجره، بی در، بی چراغ. مثل هوای بهاری، غیر قابل اعتمادند. مثل گرمای کش دار تابستانی کلافه کننده اند. مثل رعد و برق های ناگهانی پاییز، پر سر و صدا. مثل سنگ های یخ زده زمستانی، سرد و عبوس. انگار هرگز خواب نمی بینند. رویایی ندارند یا پرواز گاه به گاه خیال ابری حواسشان را پرت آسمان کبود نمی کند. و بیشتر از هر چیز منتظرم که خودم را غافلگیر کنم. کنترل همیشه دست من است....